۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

دیدن سوم،غزاله علیزاده

برنامه دیدن سوم به ادبیات است.به ادبیاتی که دیده وری می کند.پارسی های قدیم می گفتند،چشمی که می نگرد نوری به آنچه می نگرد می دهد.دیدن و دیده شدن،هر دو نورِ هم یک"دیدنِ دیگر"می آفرینند.این "دیدنِ دیگر"یک دیدنِ نامرئی است،یک دیدنِ ندیدنی.یعنی که ما از دیدن و دیده شدن،یک دیدن دیگر برمی خیزد،دیدن سوم.ما باید این سومی را کشف کنیم،شکار کنیم،هم در ذهن هم در زبان...برنامه "دیدن سوم" امروز رسیده است به غزاله،غزاله علیزاده





برنامه "دیدن سوم" را هر پنجشنبه ساعت ده شب به وقت ایران با صدای "هانیه بختیار" بشنوید


با ما مخالفت کنید


حجاب؟ من صد در صد به خاطر بر اندازندگی که از یک زن می گیره و بی دست و پایی که بهش اضافه می کنه از حجاب بدم میاد و باهاش مخالفم و تلاش می کنم که اگه بچه ای داشته باشم لچک سرش نکنه شما هم می تونین با مخالفت من مخالفت کنینو ولی حجاب اجباری چطور؟ موافقین یا مخالف؟
تازگی ها یک کمپین نه به حجاب اجباری راه افتاده که خیلی ها عکسشون رو براش می فرستن. با سازمان و نهاد و تحلیل سیاسیش کاری ندارم، نظر خودتون فارغ از نگرانی های حاشیه ای درباره خود حجاب چیه؟ آیا شما این حق رو برای خودتون، فرزندتون، همسرتون، و نزدیکان و آشناها و نا آشناهاتون قائلید که پوشش اختیاری داشته باشن




(این برنامه را می توانید هر پنج شنبه شب ساعت ده به وقت ایران با صدای "فائقه اشکوری" بشنوید)

«خاطرات سفر به ايتاليا» نوشتۀ فروغ فرخ‌زاد



آنچه مرا به رفتن از اينجا و زندگي در يک کشور دور و بيگانه تشويق و ترغيب مي‌کرد، ميل به ديدن چيزهاي تازه و لمس کردن زندگي‌ها، شادي‌ها و لذات رنگين‌تري نبود.
آن‌روزها من در غاري زندگي مي‌کردم که در ظلمت آن، راه فرار به‌طرف روشنايي را گم کرده بودم. در روح من هيچ چيز جز تاريکي و سرگرداني مطلق حکومت نمي‌کرد و وقتي دست‌هايم را دراز مي‌کردم، هيچ‌چيز که دست‌هايم را پر کند و عطش جستجو را در روحم فرو نشاند، در اطرافم وجود نداشت.
فشار زندگي، فشار محيط، و فشار زنجيرهايي که به‌دست و پايم بسته بود و من با همۀ نيرويم براي ايستادگي در مقابل آنها تلاش مي‌کردم، خسته و پريشانم کرده بود.



«مهپاره»

«. . . وقتي نويسنده حرفي براي گفتن ندارد، ناچار از خلاقيت باز مي‌ماند و به جمله‌ها و عبارت‌هاي پر زرق و برق روي مي‌آورد. ولي نويسندۀ «مهپاره» ـ بي گفت‌وگو ـ حرفي براي گفتن دارد و از اين‌رو، آن را پوست کنده و ساده عرضه مي‌کند و اين نمونه‌اي است از ادبيات کهن. . .» از مقدمۀ کتاب.



 
در افسانه‌هاي کهن تا آنجايي که به‌ياد داريم، يا پادشاهي بوده که تنها دختر دلبندش را، به کسي مي‌داده که بتواند جواب معمايي را که او طرح کرده بدهد، و يا دختري زيرک، که با همين شرط، حاضر بوده به همسري هر کس که جواب را درست داد، در بيايد!

در داستان «مهپاره» اما قضيه برعکس است. «آنانگاراکا» دوشيزۀ گلچهر عاشق‌وشي است که در کاخي ميان جنگل، تنها زندگي مي‌کند. بسا کسا که وي را خواستگار بوده‌اند و از چهار سوي جهان به سويش آيند. گرچه از آنان به شيوه‌اي شکوهمند پذيرايي مي‌کنند ، اما خود نيم‌نگاهي بر آنان نمي‌افکند.

رسم بر اين است که هر روز، يکي از دلباختگانش معمايي از او بپرسد. اگر شهزاده نتواند آن معما را پاسخ گويد، از آن خواستگار مي‌گردد. و اگر پاسخ گويد، آن خواستگار بايد در سلک خدمتکاران و چاکران درگاه شهزاده در آيد.

شهزاده اما تا کنون هرگز در پاسخ معمايي در نمانده است. از اين خواستگاران گروهي را به ديارشان بازپس فرستاده و برخي را نيز به چاکري و بندگي، در دربار خود، نگاه داشته است و هر روز، زيبايي آسماني و دست نيافتني خود را به رخ ايشان مي‌کشد و روزگارشان را تيره مي‌کند. . .

در داستان‌هاي به‌هم پيوستۀ کتاب «مهپاره»، به ترجمۀ «صادق چوبک»، حکايت دلدادگي «سورياکانتا» پادشاه جوان را به «شهزاده» مي‌خوانيم، و همراه با دوست قديم و همراهش «راساکوشا»، معماهاي پيچيده‌اي که او در بيست شب براي دختر جوان طرح مي‌کند را مي‌شنويم.
آنچه که در اينجا خواهيد شنيد، تلاشي است که «خانۀ هنر و ادبیات گوتنبرگ»، و در ادامۀ تکميل بخش «کتاب‌های شنیدنی» انجام داده. ويراستاري متن و نظارت بر اجراي ضبط، از «ناصر زراعتي»، اجرا با صداي «پروين محمديان» و امور مربوط به ضبط و تدوين آن، در استوديوي مستقل «کانون فرهنگي اکسريون» انجام گرفته است.

یادگاری

فضای وب فارسی را که بالا و پایین کنید، سایت‌ها و فوروم‌های بسیاری را می‌بینید که فایل‌های ترانه‌های آلترناتیو و گروه‌های زیرزمینی را هم‌خوان کرده و دست به دست می‌کنند و برخی از موزیک ویدیوهای گروه‌های آلترناتیوی مثل «کیوسک» در شمار پربیننده‌ترین ویدیوهای ایرانی در «یوتیوب» است و در شبکه‌های اجتماعی بارها به اشتراک گذاشته می‌شوند











برای "معبدِ ترانه" این شماره ،ترانه "یادگاری ." را با صدای " ساناز خالقی " و تنظیم  " سهراب گرامی " آماده کرده ایم.
                                                               

حتماً با صدای بلند بشنوید


 


سنگ صبور سخت ترین فیلمی است که بازی کرده‌ام




محمد عبدی/منتقد فیلم:سنگ صبور ساخته عتیق رحیمی که بر اساس رمان پرفروش همین نویسنده ساخته شده، به تازگی در جشنواره های مختلف نظیر تورنتو و لندن به نمایش درآمد و نمایش فیلم در ششمین دوره جشنواره ابوظبی با موفقیت گلشیفته فراهانی همراه بود؛ جایزه بهترین بازیگر زن در بخش افق های تازه( فیلم های اول و دوم کارگردانان) برای گلشیفته فراهانی بخاطر بازی در نقش زن افغانی که شوهر مجاهدش در کما به سر می برد و این زن ناگفته های زندگی اش را بر بالین او باز می گوید.
در حاشیه جشنواره ابوظبی فرصت یک گفت و گوی اختصاصی کوتاه با گلشیفته فراهانی فراهم شد.
فکر می کنم این شخصیتی بود که خیلی با تو تفاوت داشت، یعنی باید کاملاً می رفتی در جلد یک آدم دیگر که هیچ شباهتی به خودت نداشت.
خیلی جالب است که این را می گویی، همه این طرف آبها فکر می کنند که زندگی خود من شبیه این نقش است.
چطور این نقش را پیدا کردی و به آن نزدیک شدی؟

سنگ صبور
فکر می کنم کار بازیگر اساساً ساختن شخصیت هایی است که به او دور هستند؛ هر چه دورتر بهتر... من در ایران خیلی شخصیت های دور از خودم بازی کردم، مثل نقش مادر در فیلم میم مثل مادر که خیلی دور بود به من، یا در اشک سرما که چوپان بود و باز خیلی دور بود از من. نقشم در سنگ صبور هم از من فاصله داشت، اما المان هایی هست که شخصیت را می سازد، یعنی آدم شخصیت را نمی سازد، درها را باز می گذارد تا شخصیت وارد آدم بشود. قبل از فیلمبرداری با ژان کلود کاریر دو هفته کار را خواندیم و با عتیق رحیمی خیلی درباره اش صحبت کردیم، درباره تمام بالا و پائین های این شخصیت و نقاطی که تکامل پیدا می کند، شامل صدایش که از دماغ حرف می زند، یا از شکم یا از سینه و نوع ایستادن او و همه جزئیات کوچک و بزرگ.
رمان را قبلاً خوانده بودی؟
بله.
اولین باری که خواندی حست چه بود؟
فکر کردم هیچ کس جز من نمی تواند و نباید این نقش را بازی کند!

بخاطر بازی در فیلم رمان را خواندی یا قبلاً خوانده بودی؟
قبلاً خوانده بودم اما می دانستم که می خواهند یک فیلم بر اساس آن بسازند. رمان را به انگلیسی خواندم و خیلی متحول شدم و فکر می کردم من باید این نقش را بازی کنم.
از پس لهجه افغانی چطور برآمدی؟

سنگ صبور
خیلی مواقع دیده بودم که وقتی ایرانی ها نقش افغان ها را بازی می کنند، افغانی ها می گویند که اینها ادای افغانی را در می آورند. ما تصوری از لهجه افغانی داریم که اصلاً با اصل آن خیلی تفاوت دارد. خیلی رویش کار کردم و به هر حال کارم موسیقی هم هست و پیش از این هم خیلی فیلم ها با لهجه های کردی یا فیلم های انگلیسی و فرانسوی بازی کردم و با لهجه ها و آواهای مختلف آشنایی داشتم و به افغانی هم مثل یک زبان دیگر نگاه کردم. نمی خواستم طوری بشود که افغان ها بگویند من ادای آنها را در آورده ام. الان هم خوشبختانه افغان ها راضی هستند و باورشان نمی شود. عتیق هم خیلی سخت می گرفت. یک کلمه این طرف و آن طرف که می شد، می گفت دوباره می گیریم. برای لهجه خیلی پافشاری داشت که درست در بیاید.

در یکی از این نمایشها گفتی که کامل ترین فیلمت است.
گفتم سخت ترین فیلمی است که تا بحال بازی کرده ام. شاید فیلمی است که از همه فیلم های دیگر فشار بیشتری بر من وارد کرد برای در آوردن این پرسوناژ.
از چه جهت؟
فشار روحی.
یعنی رفتی در دل شخصیت؟
بله. این شخصیت خیلی من را محصور کرد، بیش از تمام شخصیت هایی که قبل از این بازی کرده ام، خیلی بیشتر.
اثر نقش هنوز باقی است؟
بعضی از مواقع از خودم سوال می کنم که ماها شبیه نقش هایی می شویم که بازی می کنیم یا نقش هایی که شبیه ما هستند را به ما پیشنهاد می کنند. نمی دانم که یک چیزهایی از گلشیفته شبیه این نقش است یا من شبیه این نقش شده ام. به هر حال زنی است که به دنبال یک آزادی فکری و روحی است و به دنبال این است که بگردد و ببیند کیست. شاید من هم این جنگ را با خودم دارم و می خواهم ببینم که کی هستم در زندگی.


بجز این جنگی که گفتی، چه چیز این شخصیت برای تو جذاب است؟

فکر می کنم کمتر آدم هایی در دنیا می توانند در چنین موقعیتی قرار بگیرند. خیلی کم پیش می آید که زنی در برابر مردی باشد که نیمه مرده است و آن هم در افغانستان که به هر حال فشار روی زن ها خیلی زیاد است و این تکاملی که در این زن وجود دارد که در اول فیلم یک زن معمولی افغانی است که هیچ قدرتی از خودش ندارد تا انتهای فیلم که به یک انفجار می رسد، تکامل این شخصیت سرعت بالایی دارد. این تکامل نقش یک چرخش نود درجه است. این خودش یک چالش بازیگری بود. چالش نقش خیلی زیاد بود. این چالشی بود که برای من وجود داشت و هر چه بیشتر باشد نقش برای من جذاب تر است.
فکر می کنی شخصیت فیلم چقدر به شخصیت رمان شباهت دارد؟ تفاوت عمده ای حس می کنی؟
این کتاب فیلم شد و بعد ممکن است تئاتر شود، اما در هر بستر یک شخصیت تازه خلق می شود. همان داستان است ولی زن دوباره آفریده خواهد شد. به نظرم همان داستان را فیلم کردیم، اما فکر می کنم تغییرات کوچکی اتفاق می افتد که کامل تر می شود. عتیق همیشه این را این گونه جواب می دهد که فیلم می سازد تا بفهمد که کتاب را خودش چگونه نوشته است. شاید من هم با بازی کردن این نقش، این زن را بیشتر درک کردم. فکر می کنم چیزهایی را که می شد در سینما به این داستان اضافه کرد، اضافه کردیم. مثلاً در صحنه هایی این زن دارد حرف های خیلی بدجنسانه ای می زند اما با دستش شوهر را نوازش می کند. در سینما این خیلی راحت تر از ادبیات بیان می شود.

در ابتدای فیلم فکر می کنیم که این یک زن معصوم افغان است اما رفته رفته می فهمیم حتی بچه هایش هم از آن شوهرش نیستند. به نظرت این شخصیت در طول فیلم تکامل پیدا می کند یا این که ما کم کم او را می شناسیم؟
اول این که بگوئیم در ابتدا معصوم است و بعد می فهمیم که بچه ها هم مال شوهرش نیستند، کاملاً بر ضد این فیلم است، برای این که فیلم می گوید این معصومیت که شما فکرش را می کنید. . .
نه منظورم معصومیت به تعبیر کلاسیک و نزد عامه مردم است، نه از نظر من. . 


بله همان معصومیتی که عامه مردم فکر می کنند. فیلم می گوید که انسان ها در شرایط مختلف چه کارهایی می توانند بکنند که خود را از مخمصه هایی نجات بدهند و این زن هم تنها کاری که کرده این است که خودش را نجات داده. راه چاره پیدا کرده برای خودش تا اتفاقاتی که برای عمه افتاده، برای او نیفتد... فکر می کنم شخصیت این زن تکامل پیدا می کند چون می تواند درباره این مسائل حرف بزند، درباره چیزهایی که هرگز نمی توانسته درباره آنها حرف بزند. سوال اساسی همان طور که عتیق می گوید در غرب «بودن یا نبودن» است و در شرق «گفتن یا نگفتن». غربی ها می گویند To be or not to be و ما می گوئیم To say or not to say. همه ما حرف های ناگفته ای داریم که جرات زدنش را نداریم، برای این که فرهنگ ما همه اش درباره این گفتن یا نگفتن است، برای این که بخاطر آن می توانیم جان خودمان را از دست بدهیم. در غرب چه کسی برای گفتن می تواند جانش را از دست بدهد؟ فقط مائیم که بخاطر گفتن یک حرف می رویم بالای دار.
برداشت خودت از پایان فیلم چیست، چون یک نوع پایان باز است که هم می تواند تلخ باشد و هم شیرین. لبخندی روی لبت هست.
به هر حال زن زنده است و نمرده و این برای من تلخ نیست. او رسید به جایی که می خواست و نمرد. زنده است. این برای من خیلی خوشایند است.
و یک عشق؟ چون پسر افغان هم آنجا حضور دارد.
فکر نمی کنم آینده ای برای این دو شخصیت وجود داشته باشد. فکر نمی کنم اما امیدوارم برایشان ولی به هر حال این زن دیگر آن زن سابق نخواهد بود.

موزیک است. موج صوتی است. یک سری اتفاقات فیزیکیست در هوا



محسن نامجو، خواننده، آهنگساز ونوازنده ایرانی که کارش تلفیقی ازموسیقی سنتی و محلی ایرانی با جاز، راک و بلوز است. در فعالیت های هنری خود، تازه ترین آثار و ترانه هایش را در قالب آلبومی به نام "سیزده/هشت" روانه ی بازار کرده است.

نامجو که در چندماه گذشته علاوه بر شرکت دریک اثر نمایشی از ساخته های "شیرین نشاط" هم اکنون مشغول تمرین نمایش دیگری به نوشته و کارگردانی "بهرام بیضائی" به نام "جانا و بلا دور" به شیوه "سایه بازی" با مضمون های اسطوره ای است، از چندی پیش در دانشگاه "استنفورد" در شمال کالیفرنیا به تحقیق دررشته موسیقی اشتغال دارد.
او هم چنین هفته گذشته (یکشنبه ۱۰ می) در مرکز پژوهش های ایرانی ساموئل جوردن در دانشگاه "ارواین" در جنوب لس آنجلس درباره سه موضوع مختلف در رابطه با موسیقی ایرانی سخنرانی کرد و گفت :یکی از این مقالات چند سال پیش در ایران نوشته شده بود ولی دوتای دیگر در طول دوسال گذشته در کالیفرنیا تکمیل شده است و درواقع گوشه ای از وظایف کاریمان بود در بخش موزیک دانشگاه استنفورد. اولین سخنرانی درباره رابطه تلفیق شعر و موسیقی ایرانی بود. دومی درباره رابطه ردیف های موسیقی سنتی ایرانی و هفت دستگاه یا رپرتوار این موسیقی با موضوع استبداد سیاسی است و سومی هم که قرار است به زودی به زبان انگلیسی به چاپ برسد در رابطه با موسیقی مستقل در ایران بود و قرار است در اینترنت قرار بگیرد.
با محسن نامجو که آثارش همواره واکنش های فراوانی به همراه داشته به گفتگو نشستیم:
شما سال ها پیش ضمن اجرای چند صدای مختلف در یک کتاب صوتی، به نوعی کارهای نمایشی را تجربه کرده اید اما به نظر می رسد در یک سال گذشته بیشتر فعالیت های شما در زمینه تئاتر بوده است. آیا احساس می کنید که موسیقی به تنهایی کافی نیست؟
نه. درواقع هردوی این تجربیات پیشنهاد هایی بود که به من شد و دعوتی بود که از من کردند و من هم خیلی مفتخرم .
از حدود یک سال قبل قرار شد کار این پرفورمنس (اعتراض وارد نیست) را با خانم نشاط انجام بدهیم. در ذهن ایشان البته اجرای یک تئاترنبود و در ابتدا قرار بود یک کار تصویری و اجرایی انجام بشود و چیزی باشد بین نمایش و موسیقی و ما با آن هدف جلو رفتیم و کار شکل گرفت و درمجموع تجربه خیلی آموزنده و خوبی بود برای من. ایشان هم کاملا دست من را باز گذاشته بودند برای انجام هرکار موسیقیایی .
البته فقط ۵ درصد کار من در این پروژه بازیگری و بیان دیالوگ بود و بقیه خوانندگی بود اما خیلی چیز یاد گرفتم. اما کار آقای بیضائی کاملات متفاوت است. این کار که واقعا انجامش برای من افتخار آمیز است درواقع متنی است که تا بحال درجایی چاپ و یا اجرا نشده.
ایشان ۴۰ سال پیش، نوشتن آن را شروع کردند و بعد به مرور زمان کامل شده و این اواخر وقتی صحبت اجرای آن پیش آمد ایشان تازه ترین نسخه آن را بازنویسی کردند و آن را به دست ما دادند.
بازهم اینجا من نقشم یک نقش موسیقیایی کامل نیست. از روز اول در تمرین ها، استاد بیضائی به من گوشزد کردند که چیزی که ایشان از من می خواهند خوانندگی نیست و بازیگری هم نیست. بلکه چیزی بین این دو است. تنها الگویی هم که من از این نوع کار از قبل در ذهنم داشتم نقالی بود. یعنی با راهنمایی های ایشان ، منابع تصویری و هم چنین خاطرات ومشاهدات خودم از نقالی و پرده خوانی. مژده شمسائی عزیز هم بود و کمک وهمکاری کرد. درواقع نمایش سایه به این شکل در داخل ایران هرگز اجرا نشده و حالا چنین کاری برای اولین بار در خارج از ایران اجرا می شود.


شما در سال ۱۳۸۷ به یکی از نشریات خارج از کشور گفته بودید که برخی از افرادی که درقله های هنر و ادبیات ایران حضور شاخصی داشته اند علیرغم انتشار آثار تازه در خارج نتوانسته اند گل کنند و در آن زمان شما ترس این را داشتید که این "بلا" سر شما هم بیاید. امروز در این مورد چه احساسی دارید؟ آیا احساس می کنید هنرشما توانسته در خارج از کشور آنچنان که باید مورد توجه قرار بگیرد؟
راستش من این واژه "ترس" را حقیقتا هیچوقت به کار نبرده ام. این سئوالی بود که خیلی از مصاحبه کنندگان از من پرسیده اند. من دوتا جواب در این رابطه دارم. یکی این که من هنوز آرشیوم پر است یعنی کلی کار دارم از ایران که درواقع همین خودش باعث می شود احساس خلائی نکنم. یعنی شاید برای این قضیه هنوز زود باشد. ولی جواب اصلی این است که حتی اگر هم این زندگی بیرون از ایران تغییراتی را در آدم ایجاد کند یا در دیدگاهم تغییری ایجاد شود و حتی اگر دیگر آن شکلی از سوختن یا دردمندی ویا آن حس و حالی که در ایران بوده در کارهایی که بیرون از ایران است دیده نشود، من هیچ ابایی ندارم.
من خودم را برای این تغییر آماده کرده ام. چه عیبی دارد؟ آدم بیاید بیرون از ایران و تجربیات تلخ و خوب گذشته اش رو بگذارد کنار و به تجربیات تلخ و خوب جدیدی تن بدهد و این اگر حتی موجب این بشود که آن موسیقی تغییر بکند و یا موجب قضاوت بعضی ها بشود که این موسیقی آن تاثیرقدیم را دارد یا ندارد یا بهتر است و یا نه، راستش این مسئله کوچکترین اهمیتی برای من ندارد.

آیا این نوعی دیدگاه از درون ایران به بیرونی است که خود شما هم یک زمانی داشته اید اما امروز طور دیگری به این قضیه نگاه می کنید؟
فکر می کنم آن تجربیاتی که ما از اهالی فرهنگ و هنر نسل قبل داریم و کسانی که قبل از ما مهاجرت کرده اند موجب یک مقدار پیش داوری هایی راجع به امثال من شده بود و پیشاپیش می دانیم که اگر فلانی از اینجا برود دیگر قرار نیست ما موزیک خوبی بشنویم یا اصلا قرار است که معنی اش را از دست بدهد.
اساسا من به آن معنی در ایران هم که بودم خیلی اعتقاد نداشتم. چون آدم تصویری که از خودش دارد را باید همیشه برای خودش زنده و تازه نگهدارد. آن تصویری که دیگران از آدم دارند، هر تصویری که باشد معلوم نیست چقدر سندیت دارد که حالا نگران خراب شدنش باشیم.
من خودم همیشه از خودم تصویر آدمی را دارم که باید جستجو و تجربه کند. این تجربه در ایران به شکل دیگری بود اینجا هم هنوز همان تجربه ایران دارد ادامه پیدا می کند و آدم با سبک های جدید و موزیسین های جدید آشنا می شود و با یک دنیای جدید و من سعی می کنم خودم را اسیر آن تصاویری که دیگران به هرشکلی حالا چه خوب و چه بد از من ساخته اند نکنم.
این ها یعنی هنر شما همان مسیر گذشته را طی می کند اما شکل تازه ای به خودش گرفته؟
بله. می توان اینطور گفت. چون هر دفعه اتفاق جدیدی می افتد از جمله همین آلبوم تازه ای که قرار است تابستان منتشر شود.
با درنظرگرفتن استقبال روزافزونی که از کنسرت ها و کارهای شما میشه آیا احساس می کنید که مشکلی که شما آن را پیش از این "عدم آشنایی مخاطبان خاص با اصول اولیه موسیقی" خوانده بودید از میان برداشته شده و موسیقی امروز مخاطب خودش را پیدا کرده؟
درواقع خود موسیقی ایرانی به عنوان مجموعه ای از ۷ دستگاه و پنج آواز و یک سری گام یک امری است که که در واقع نه خوب است و نه بد. موزیک است. موج صوتی است. یک سری اتفاقات فیزیکیست در هوا.
این ذهن موزیسین است که می تواند به آن پر و بال بدهد و بازش کند و از دریچه هایی که هست هرچه بیشتر ازقفس آزادش بکند یا نکند . چون اگر فکر کنه که این نباید دست بخورد و هی نگهش دارد، می شود شکلی که حالا در همه این دهه هایی که داشتیم دیده ایم. برای همین هم این کار یا تجربه هایی که من کرده ام بخاطر خارق العاده بودن این به اصطلاح موزیسینی که من باشم نبوده و بیشتر بخاطر این بوده که ما تجربه کم داشته ایم و آدمی که تن بدهد به این تجربه ها کم بوده است. برای من این یک امر بدیهی بود. یعنی اینکه می شود با کم و اضافه کردن یک سری درجات یک گام که ربط پیدا می کند به یک زمینه خیلی خیلی قدیمی در موسیقی محلی خودمان آن را ارتباط بدهیم به موسیقی غربی که خیلی مدرن است. من هرگز به قصد اینکه نو آوری یا انقلابی در موزیک ایجاد کنم کاری نکرده ام . به نظر من نوآوری که با آگاهی قبلی انجام بشه هیچوقت اصیل نیست.

برخی کارهای شما را کاملا غیرسیاسی می خوانند وحتی معتقدند ریتم های غیرمتعارف و استفاده ابزاری از حنجره و به خصوص رابطه ای که شما با هجاهای شعری در ترانه هایتان ایجاد کرده اید صرفا نوعی فریاد اعتراضی و تا حدی ناخود آگاه نسبت به عدم تلفیق پذیری موسیقی سنتی ایرانی با موسیقی نوین جهان به شمار می رود؟
خیلی خوشحالم که این را می شنوم. همیشه به این موضوع اعتراض داشته ام که کار من را به عنوان اعتراض سیاسی می بینند و البته خیلی ها این سبک کار می کنند و به نظر من این خیلی موسیقی محترمی است و لازم است که باشد. می دانید که یک سری اتفاقات سیاسی اجتماعی راجع به شخص بنده افتاده که به درست یا غلط، چنین تصویری به خصوص در داخل ایران در مورد من بازنمایی و آگراندیسمان و بزرگ می شود. ولی من همیشه سعی کردم وقتی تریبونی دراختیارم بوده بگویم که اعتراض من به این دولت و آن دولت نیست . اعتراض به این رژیم و آن رژیم نیست. اعتراض به اساس آن چیزیست که ما به عنوان یک انسان در این دنیا درک می کنیم و در آن به نقصان هایی پی می بریم و سعی می کنیم این نقصان ها را گاه به صورت طنز و گاه به صورت تراژدی و به هر شکلی نشان بدیم و از این مسائل انتقاد کنیم.
شما قبلا از سانسور در ایران و خودسانسوری که به قول خودتان در وجود همه هنرمندان ایرانی وجود دارد گفته بودید. آیا احساس می کنید در دوران زندگی در خارج از ایران توانسته اید به راحتی و بدون هرگونه هراسی این خودسانسوری را در درون خودتان ریشه کن و به قول خودتان "عقده گشایی" کنید؟
خودسانسوری امری بود که در وجود خیلی از ماها نهادینه شده بود اما من هیچوقت شخصا با این مسئله مشکلی نداشتم. البته خیلی وقت ها آدم حتی در خانه خودش و در لحظه نوشتن کار فکر می کرد که این اثر چه سیری رو باید طی بکند و از پله های کدام وزراتخانه باید بالا برود. اتفاقا "عقده گشایی" واژه ای است که من پیش از این ها با همکاران دیگرم ازش استفاده کرده ام اما درحال حاضر فقط به یک چیز فکر می کنم. هستی تا بیان کنی دیگر ..حالا هرچیزی را که بهش فکر می کنی؛ هستی تا بیان کنی.
فیروزه خطیبی

روزنامه‌نگار در لس آنجلس

راک صوفیانه در نیویورک


بهنام ناطقی:هنرمند خواننده و نوازنده راک هاله غفوری که در نیویورک به دنیا آمده و یک مدت ده سال پیش در سانفرانسیسکو یک گروه راک داشت با چند تا صفحه شنیدنی، سه چهار سال است که به زادگاهش نیویورک برگشته و به فرهنگ اجدادی‌اش، و به زبان فارسی موسیقی اجرا می‌کند ولی یک نوع موسیقی راک، که مطبوعات آمریکا آن را راک صوفیانه یا sufi rock اسم گذاشته‌اند. هاله هفته پیش در نیویورک، و بعد از آن در حاشیه جشنواره سینمائی Sundance در پارک سیتی ایالت یوتا و امشب، شنبه شب هم در کلوپ بزرگی در دو ساعتی شمال نیویورک در مساچوستز برنامه اجرا می‌کند. رادیو فردا مصاحبه‌ای دارد با هاله غفوری و همراه او به تکه‌هائی گوش می‌دهیم از اولین میکس CD جدید هاله که هنوز بیرون نیامده است....

Haale
خانم هاله سالها ترانه‌سرائی و اجرای موسیقی راک در آمریکا را پشت سر دارد، تجربه‌ای که او را حتی مدتی با پدربزرگ راک آمریکا آقای نیل یانگ در اجرای کنسرت‌ها همسفر کرده بود. هاله در کار جدید خود که نوعی رجوع به فرهنگ اجدادی‌اش است، از تجربه خود در سالها ترانه‌سرائی و خوانندگی موسیقی راک در اجرای اشعار معاصر فارسی مثل آثار فروغ فرخزاد استفاده می‌کند و در اجرای ترانه‌های قدیمی و معروف، مثل ترانه مرغ سحر و ترانه نوائی.

اما هاله در اجرای ترانه‌های قدیمی، انگار خاطره‌ یا یادی از آنها را اجرا می‌کند با جملاتی پراکنده و گاه بدون ربط با هم و از فارسی به انگلیسی می‌پرد و بر می‌گردد، و انگار ترانه‌ها را به اجزاء سازنده‌شان تجزیه می‌کند و از نو چیز دیگری از آنها به وجود می‌آورد. هاله غفوری در این مصاحبه می‌گوید شاید دلیل‌اش این باشد که ترانه‌های ایرانی و همه چیزهای ایرانی دیگر، تکه تکه و بدون ترتیب و نظم در آمریکا به او رسیده‌اند.

هاله غفوری (ترانه‌سرا و خواننده موسیقی راک، نیویورک): من به این آهنگ‌ها به عنوان کولاژ فکر می‌کنم. یک چیزی که از تکه‌های مختلف زندگی به هم وصل می‌کنم. من البته اینجا (در نیویورک) بزرگ شده‌ام این است که آهنگ‌های ایرانی برای من تکه تکه بودند. همه چیز فرهنگ ایرانی را من تکه تکه خوردم، تکه تکه تجربه کردم. تکه تکه به من رسید. این است که در آهنگ‌ها این احساس را حفظ می‌کنم.

ب.ن.: بعضی از این آهنگها را شما همیشه توی کنسرت‌ها اجرا می‌کنید اما همان آهنگ‌، مثل نوائی، یا مرغ سحر، هر بار یک جور دیگر است.

هاله غفوری: آره، درست است. یکی از دلیل‌هاش این است که نوازنده‌های من اغلب دارند عوض می‌شوند ولی الان دیگر فکر می‌کنم نوازنده‌های خودم را پیدا کرده‌ام. دیگر عوض نمی‌کنم. ولی خوب، این یک دلیل است. همچنین من دوست دارم برنامه اجرا کنم و من نرفتم توی خانه بنشینم پنج سال کار کنم. من جلوی مردم دارم رشد می‌کنم و دارم این آهنگ‌ها را explore می‌کنم، توی این آهنگها جستجو می‌کنم و الان دارم راضی می‌شوم از جوری که به وجود آمده است. So, it’s a matter of evolution یک جور تحول است. تحول کارمن است. Does that make sense؟

ب.ن.: سازهای زهی را در گروه نوازندگانی که همراه خانم هاله سفر می‌کنند خانم‌ها Eyvind Kang و ماریکا هیوز Marika Hughes می‌نوازند. رضا مسیانی نوازنده سازهای کوبه‌ای است. خود هاله گاهی همراه با بعضی از آهنگها سه‌تار می‌زند، و نوازنده گیتار اصلی، طبل‌ها، و گیتار بیس، هنرمند برجسته آقای شهزاد اسماعیلی است که در استودیو و در بیشتر کنسرت‌ها با خانم هاله همراه است.

هاله غفوری: هنوز با من هست و همه گیتار را توی CD شهزاد می‌زند و خیلی نوازنده خوبی است و شهزاد فکر می‌کنم الان در ژاپن است وبا خیلی‌ها برنامه اجرا می‌کند و این است که یک کم سخت است شهزاد را بگیرم.

ب.ن.: خانم هاله غفوری، مانند خیلی دیگر از نسل‌دومی‌های ایرانی در آمریکا، وقتی به دانشگاه رسید به فکر آشنا شدن با فرهنگ اجدادی‌اش افتاد. ترانه باز هوای وطنم آرزوست در دست او، یادی از وطنی است در دوردست و در رویا، وطنی که هرگز ندیده.

منتقد نیویورک تایمز در باره کار هاله بعد از یکی از اجراهای اخیر او در مجتمع عظیم مرکز لینکلن می‌نویسد هاله نشاندهنده تحول و تغییر اشکال هنری قدیمی است که خود را با واقعیت‌های امروز شهر چند قومی نیویورک تطبیق می‌دهند. نشریه تخصصی Global Rhythm نام هاله غفوری را در میان نام هنرمندان آینده‌دار موسیقی آمریکا قرار داده است.

ب.ن.: آلبوم خانم هاله غفوری را آقای داگی باون Dougie Bowne نوازنده برجسته و باسابقه راک و جاز تهیه کرده است، هنرمندی که دهه ۱۹۸۰ همراه با گروه Lounge Lizards روی صحنه می‌رفت و در سالهای ۱۹۹۰ به همراه همسرش خانم یوکا هوندا بنیانگذار گروه راک Cibo Mato بود و همراه با David Gilmore و کاساندرا ویلسن برنامه اجرا می‌کند. خانم هاله غفوری در باره کار با داگی باون می‌گوید

هاله غفوری: من شاید یک سال و نیم یا دو سال پیش، شهزاد ما را آشنا کرد و داگ اومد یکی از برنامه‌های من و دید و گفت من می‌خواهم produce کنم و من هم می‌شناختم‌اش و می‌دانستم که کارهاش خیلی جالب و یگانه است و کارهاش را دوست داشتم و گفتم آره، با هم کار کنیم و شروع کردیم آهنگ نوشتن و آلبومم را produce کرد.

ب.ن.: حالا شنیدم که این آلبوم قرار است در بیاید با چه کمپانی؟

هاله غفوری: الان داریم مذاکره می‌کنیم با یک کمپانی خوب اینجا، آمریکائی، و انشاءالله این سال CD را پخش می‌کنیم.

ب.ن.: چرا به شما می‌گویند sufi rocker؟ این ترکیب خیلی عجیبی است، صوفی راکر!

هاله غفوری: (می‌خندند) بله catchy است و وقتی من این لغت را می‌شنوم به فکرم می‌آید عشق، برای اینکه central concept صوفیگری، فکر مرکزی‌ صوفیگری، عشق است دیگر! و یک چیز دیگر که به فکر من می‌آید، trance، سماع و mystical transcendence through music. عروج عرفانی از طریق موسیقی و همچنین drumming طبل زدن ecstatic تجربه عرفانی می‌گیری از طریق موسیقی و این چیزها. برای من it’s beautiful. این چیزها به فکرم می‌آید... جنبه دینی‌اش برای من مطرح نیست اما این ارتباط‌ها را بله.

ب.ن.: واکنش تماشاگرهای شما که بیشتر آمریکائی هستند به این موسیقی که بیشترش به فارسی است چی است؟

هاله غفوری: What’s the reaction, you said؟ آنها که آنجا هستند دیگر خیلی حال می‌کنند! (می‌خندد) و گاهی وقت‌ها با من حرف می‌زنند و می‌گویند که یک احساس روحانی می‌گیرند از برنامه، از موسیقی و می‌پرسند چی داری می‌گی؟ می‌نویسی در CD؟ می‌پرسند معنی این شعرها چی است و می‌پرسند آیا می‌خواهم این‌ها را در CD ترجمه کنم. خیلی علاقه دارند که بیشتر بفهمند.

ب.ن.: خود شما معنی این شعرهای فارسی که می‌خوانید می‌دانید؟

هاله غفوری: خوب، بیشتر... I understand more than I can actually speak. بهتر از آنکه می‌توانم توضیح کنم می‌فهمم.

ب.ن.: مثلا مرغ سحر را چه جوری توضیح می‌دهید وقتی از شما می‌پرسند؟

هاله غفوری: خوب، ترجمه می‌کنم. O’ god! O’ nature! O’ cosmos! Make this dark night light ای خدا ای فلک ای طبیعت! خوب این مرغ سحر را یک زندانی سیاسی نوشته و دارد از آزادی تعریف می‌کند. آرزوی آزادی را می‌کند.

"فردا " لاله پورکریم



لاله پورکریم در سن ۱۲ سالگی به سوئد مهاجرت کرد و در شهر آنگرد به مدرسه رفت. پیش از آن او مدتی در جمهوری آذربایجان و شهر مینسک بلاروس زندگی کرده بود. لاله در سال ۲۰۰۵ بخاطر آهنگ «live tomorrow» موفق به کسب هفت نامزدی و دریافت سه جایزه از هیأت داوران برترین فستیوال موسیقی کشور سوئد (جایزه گرمی) شد. وی همچنین یک نقش اصلی در فیلم !Jalla Jalla ساختهژوزف فارز ایفا کرده‌است که در سال ۲۰۰۰ در کشورهای اروپایی اکران شد. او تا کنون ۳ آلبوم به نامهای Prinsessor ، Laleh و Me and Simon منتشر کرده است.
او قبلا نوشته بود : روحيه من دايم بين شادی و غم تغيير می کند. زمان درازی فقط من بودم و مادرم.به واقع فقط موسيقی است که مرا حقيقتا خوشبخت می کند. پدر لاله که يک پناهنده سياسی بود در يک حادثه جان خود را از دست داد

۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

دیدنِ سوم


برنامه دیدن سوم به ادبیات است.به ادبیاتی که دیده وری می کند.پارسی های قدیم می گفتند،چشمی که می نگرد نوری به آنچه می نگرد می دهد.دیدن و دیده شدن،هر دو نورِ هم یک"دیدنِ دیگر"می آفرینند.این "دیدنِ دیگر"یک دیدنِ نامرئی است،یک دیدنِ ندیدنی.یعنی که ما از دیدن و دیده شدن،یک دیدن دیگر برمی خیزد،دیدن سوم.ما باید این سومی را کشف کنیم،شکار کنیم،هم در ذهن هم در زبان...اما برنامه امروز رسیده است به هوتن.به هوتن نجات

                                               برنامه "دیدن سوم" را با صدای "هانیه بختیار"می شنوید


بُردار معکوس


برنامه "بُردار معکوس" برنامه ست که برای زنان ایرانی تلاش می کند،در هر برنامه به مسائل آنها می بپردازد.
این برنامه را با صدای "فائقه اشکوری" بشنوید.


حاکی ی ماورا

رسولان پرسیدند: «ایمان ما را زیاد کن!»
                          خداوند پاسخ داد: «اگر شما به اندازه‌ی دانه‌ی خردلی ایمان می‌داشتید،
                          می‌توانستید به این درخت توت بگویید از ریشه در بیا و در دریا کاشته شو!
                          پس آن‌گاه، درخت چنان می‌کرد که می‌خواستید.» [کتاب مقدس]


ایتاک

اولین برنامه "ایتاک" را از رادیو لویناس  می‌شنوید:
ایتاک به بررسی اخبار مهم دنیای فناوری اطلاعات و ارتباطات می پردازد
مجریان این برنامه: تیام و مهاجر
مدت زمان برنامه : 11دقیقه و ۲۴ ثانیه



۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

معبدِ ترانه


برای "معبدِ ترانه" این شماره ،ترانه "رفت و گذشت ." را با صدای " نیاز نواب " و تکنوازی گیتار " پیمان حاتمی " آماده کرده ایم.

                                                              حتماً با صدای بلند بشنوید
                                                                  
                                                            رفت و گذشت ... ما نفهیدیم
 


 
ساخت سال 1388 radiolevinas | رادیو لویناس.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی پرشین تیک